سفر سنگ ِ صبورم شد تا صورتم را سیلی زنـــــــم و هیچکس ندانــــــد کجای قصـــــــــــه ی من تنهائی بود ... کاش دوبـــاره دیروز می شد و من فردایم را گم نمی کردم
جان جوانی مرا پیر ترانه کرده ای....... زبان احساس مرا تو عاشقانه کرده ای , اسم مرا صدا بزن ب قصه دعوتم بکن, ب خواب روی شانه ت بیا بدعادتم بکن...........!! شاید ربط نداشت اما داشتم گوش میدادمش گفتم بنویسم... :) موفق باشی اهورا .
:)