دنبال کنج خلوتم با یک بغل سکوت من باشم و غم تو و یک قوت لایموت شیرینی لب تو با چشمت که می برد هوش از سر حلاوت نوش آفرین توت پیش تو و شراره ی عشق تو در دلم هیچ است داغ سینه ی لخت کویر لوت
پرسیدمت : به خنده مرا دوست داری؟!و حس کرده ام که سر به سرم می گذاری و با حالتی که مثل یقین هم نبود یا تردید ما بین شک و شوف و یقین، گفتی اری و من پر شدم عجب از احساس عاشقی تا سوی تو دراز کنم دست یاری و گفتم که بحث عشق وسط آمده تو هم باید بر این کویر پریشان بباری