زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست
زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست؟
زنی هم زیر لب گوید گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
زنی آبستن درد است زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید به سینه شیر کم دارد
زنی با تار تنهایی لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی نماز نور می خواند
زنی خو کرده با زنجیر زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست: نگاه سرد زندانبان!
دلم به این همه آئینه رو نخواهد کرد
به جز نگاه تو را جستجو نخواهد کرد
پرندهای که گرفتار پر زدن باشد
به آب و دانه و آواز خو نخواهد کرد
بیا مسافر چشمم که هیچ حادثهای
نگاه پنجره را زیر و رو نخواهد کرد
به غیر نام تو ای التهاب روحانی
دلم برای سرودن وضو نخواهد کرد
عزیز غائب من، ای همیشه در خاطر
به جز تو را دل ِ من ، آرزو نخواهد کرد
شاید آن روز که سهراب نوشت
تا شقایق هست زندگی باید کرد...
خبر از دل پر درد گل یاس نداشت
هرگلی باشد ، چه گل سوسن و یاس
تا نیاید مهدی(عج) زندگی دشوار است
""""" اللهـــم عجــــل لولیـــک الفــــرج """"""
سپاس از حضورتون در عطر «اوج پرواز»
دل اگر دل باشد٬دلبر شناس نیز هست ..
و این حقیقت است که ٬
صدف تا سکوت بر لب دارد ٬ گوهرش به کام خواهد ماند
هیهات ! اگر به روی نااهل لب به تبسم بگشاید !
دیگر نه آنست که بود..
سلام داداش اهورای بزرگوار عصر بهاری سبز و نیک
می توان زیبا زیست
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم
نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب
لحظه ها می گذرند
گرم باشیم پر از فکر و امید
عشق باشیم و سراسر خورشید
سلام داداش اهورای بزرگوار عصر سبز بهاری نیکلاابالی عشق باشد نی خرد
عقل آن جوید کز آن سودی برد
ترک تاز و تن گداز و بی حیا
در بلا چون سنگ زیر آسیا
پاک می بازد نباشد مُزد جو
آنچنانک پاک می گیرد ز هو
نیست از عاشق کسی دیوانه تر
عقل از سودای او کورست و کر
مولانا
همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به مکه، به برهنه پای رفتن
دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن
شب جمعهها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بینیازش، طلب نیاز کردن
به خدا قسم که آن را، ثمر آنقدر نباشد
که به روی ناامیدی، درِ بسته باز کردن
شیخ بهایی
و خدایی میشوند که خدایی کردن را نمیدانند.....
حکم برایت صادر می کنند !!!!
همانهایی که هیچ وقت گوششان به صدای خدا آشنا نیست !!!!!
دخیل می بندم نه به خاک . نه به آهن . نه به هیچ ...
دخیل می بندم به آسمانی که الله در اوست ....
˙·٠•● یا الله
سلــام بزرگـــــوار...
پستـــــــ زیبایــــــــی بود..ممنــــون...دوستـــــــــ عزیز