زندگی باید کرد، گاه با یک گل سرخ، گاه با یک دل تنگ، گاه با سوسوی امیدی کم رنگ، زندگی باید کرد، گاه با غزلی از احساس، گاه با خوشه ای از عطر گل یاس، زندگی باید کرد، گاه با ناب ترین شعر زمان، گاه با ساده ترین قصه یک انسان، زندگی باید کرد، گاه با سایه ابری سرگردان، گاه با هاله ای از سوز پنهان، گاه باید رویید، از پس آن باران، گاه باید خندید، بر غمی بی پایان، لحظه هایت بی غم،
سلام داداش اهورای عزیز شبتان سبز و ارام چه تصویر تامل برانگیزی و چه جمله ی پرمغزی اما انکه باید ببیند و عمل کند گوش شنوا ندارد و سنگینی سنگین این مسئولیت را درک نمیکند من دبیر ادبیات هستم و بارها شاهد نگاه غمگین آه سرد و نم اشک نشسته در چشم بچه ها بودم سپاس نگاه ارزشمندی بود
من احساس کرده ام رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زد اما سکه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند …
سلام اهورای عزیز شب سبز و ارام
اگر همه ثروت داشتند
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگران از سر جوانمردی
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
اما بی گمان صفا و سادگی می مرد
سلام اهورای عزیز شب سبز و نیک
خارها
خوار نیستند
شاخههای خشک
چوبههای دار نیستند
میوههای کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش میرسد:
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف میکنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب میخورد
قیصر امین پور
سلام اهورای عزیز شب ارام و زیبا