اهورا:
به من گفتند بخند،گریه بس است آه وفغان
گرفته قهرحـــــــیات،ازتـــــونشاط روح وروان
گفتم نالان توئی ای،شاپرک سوختـــه پرم
به چه خنــــــــدم چه نخندید مرا ساز زمان
محبّ اهل دلـــــــم فلسفــــــهءزندگی این
گریـم هرشب تاسحر(مسعودا)گوسوزعیان
یاد من باشد از فردا صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی، از جنس گذشت
بزدایم دیگر، تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم، شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانیِ خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ای از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت
سلام اهورای عزیز صبح سبز بهاری نیک سزشار از نغمه های عشق خالق جان
روزت سراسر لبخند
آموختم تنها نیازی که مرا کامل میکند نیاز به خداست، آموختم وقتی ناامید میشوم، خداوند با تمام عظمتش، ناراحت میشود و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمت او بار دیگر امیدوار شوم!!!
سلام اهورا جان صبح سبزت سرشار از عاشقانه های تو و خدا روز نیک پربرکت و سبزی در انتظار شماست قدم بزن در حوالی صدای خدا
کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم
چقدر مث بچگی هام لالایی هاتو دوست دارم
سادگی ها تو دوست دارم ، خستگی ها تو دوست دارم
چادر نماز زیر لب خدا خدا تو دوست دارم
کاشکی رو تاقچه ی دلت آینه و شمعدون میشدم
تو دشت ابری چشات یه قطره بارون میشدم
کاشکی میشد یه دشت گل برات لالایی بخونم
یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم
بخواب که میخوام تو چشات ستاره هامو بشمارم
پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم
دنیا اگه خوب ... اگه بد ، با تو برام دیدنیه
باغ گلای اطلسی ، با تو برام چیدنیه
مـــــــــــــــادر ...
مـــــــــــــــادر ...
لالایی ...
لالایی ...
زندگی یعنی چای تازه دم مادر....
خیلی قشنگ بود....
بغضو میشکنه....
بهمن فرزانه
بهمن فرزانه را بسیاری به خاطر ترجمه رمان 'صد سال تنهایی' نوشته معروف گابریل گارسیا مارکز میشناسند..
علیرضا فرهمند
روزنامهنگار و مترجم سرشناس هم در دی ماه سال ۹۲ در اثر بیماری سرطان ریه در سن ۷۳ سالگی در تهران درگذشت.
هوشنگ کاوه
در سال ۱۳۰۵ در بابل متولد شده بود از تهیهکنندگان، مدیران دوبله، مالک سینمای "عصر جدید" در تهران و از افرادی بود که در پایهریزی صنعت سینمای ایران نقش مهمی داشت. احمد کسیلا
احمد کسیلا
از شاعران و نویسندگان ایران بود که در آبان ماه سال ۹۲ از دنیا رفت. او در رشته ادبیات و خبرنگاری در دانشگاه تهران تحصیل کرده بود.
منصور کوشان
منصور کوشان، شاعر و نویسنده ایرانی هم در بهمن سال ۹۲ در سن ۶۵ سالگی بر اثر ابتلا به سرطان معده در نروژ درگذشت.
رضا مرزبان
رضا مرزبان از روزنامهنگاران قدیمی ایران و عضو "کانون نویسندگان ایران در تبعید" هم در دی ماه سال ۹۲ در شهر پاریس درگذشت.
کاظم معتمدنژاد
کاظم معتمدنژاد که به "پدر علم ارتباطات ایران" شهرت داشت، در آذر سال ۹۲ در آستانه سن ۸۰ سالگی در تهران درگذشت.
علیشاه مولوی
در سن ۶۱ سالگی کمتر از دو هفته پیش در تهران درگذشت. این شاعر که به خاطر شعرهای اجتماعیاش شهرت داشت
پرتو مهتدی
مترجم، نویسنده و چهره باسابقه مطبوعات سینمایی در ایران هم در بهمن ماه سال ۹۲ در سن ۶۲ سالگی براثر ابتلا به سرطان روده از دنیا رفت
ژیلا مهرجویی
طراح صحنه و لباس و خواهر داریوش مهرجویی هم در آذر سال ۹۲ در تهران درگذشت. او فارغالتحصیل رشته کارگردانی از مدرسه عالی تلویزیون و سینما در سال ۱۳۵۱ بود
پروین میکده
بازیگر سینما و تلویزیون هم در چند روز پایانی سال ۹۲ بر اثر ابتلا به سرطان کبد درگذشت. پروین میکده در سریالها و فیلمهای سینمایی بسیاری حضور داشت.