اهورا...

اهورا:
ماانسانهاهمه به انتظارمرگ نشسته ایم
فقط زندگی میکنیم که سرگرم باشیم

***INSTAGRAM ***

AHOORA.BLOG.IR

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

یک مردمتاهل درمجلسی گفت:زن همانند کفش است که هرگاه مرداندازه دلخواهش رایافت،میتواندآن راعوض کند....

حاضران درمجلس به مرد خردمندی که درآن میان نشسته بود نگریستند ونظرش رادرمورداین سخن پرسیدند.

مردحکیم پاسخ داد:حرف این مرد کاملادرست است،برای مردی که خودرادرحدپابداند،زن چون کفش است!

امابرای مردی که خودراپادشاه می پنداردزن چون تاج است.

پس کلام گوینده راسرزنش نکنید،فقط بدانید که اوچگونه به خود

می نگرد!


۴۰ نظر ۲۶ مهر ۹۳ ، ۲۰:۰۲
اهورا ...

بیچاره پاییز
دستش نمک ندارد…

این همه باران به آدم ها میبخشد اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.
خودمانیم …تقصیر خودش است
بلد نیست مثل بهارخودگیر باشد تا شب عیدی زیرلفظی بگیردوبا هزارنازو کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد …
سیاست تابستان هم ندارد که در ظاهر با آدمها گرم و صمیمی باشد ولی از پشت خنجری سوزناک بزند.
بیچاره...
بخت و اقبال زمستان هم نصیبش نشده که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد .
او پاییز است رو راست و بخشنده ،ساده دل...
فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدمها بریزدروزی جایی…لحظه ای… از خوبیهایش یاد میکنند.
خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند... عادت ادمها همین است ...

یکی به این پاییز بگوید آدمها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای …
دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی برگهایت میگذارند و میگذرند تنها یادگاری که برایت میماند… “صدای خش خش برگهای تو بعد از رفتن آنهاست”….!

۳۸ نظر ۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۵:۰۳
اهورا ...

٭ استفاده از اینترنت ممنوع است مگر اینکه از تمام وزارت های کشور مجوز بگیری

کره شمالی

٭ اگر تا ۲۷سالگی جایی استخدام نشدی،مستقیم به ارتش ملحق میشوی

کره شمالی

٭ اگر کلمه ی اسلام را سر زبان بیاوری اعدام میشوی

بورما

٭اگرروزیکشنبه کارکنی موردبازجویی قرارمیگیری،مگراینکه پلیس باشی

ایتالیا

٭ اگه آلمانی باشید و ماشین ساخت آلمان بخرید،

فقط نصف قیمت ماشین را پرداخت می کنید، نصف دیگر آن را دولت پرداخت میکند

آلمان

٭ غیرازروزجمعه دوروزدیگرهم بدون عذرموجه می توانی سرکلاس حضورپیدانکنی

نیجریه

٭ممنوع است کسی را از خواب بیدار کنی، چون خواب مقدس است

کره جنوبی

٭آخرین نفری که بلند میشه سفره رو جمع میکنه

ایران

۲۴ نظر ۲۱ مهر ۹۳ ، ۰۰:۰۲
اهورا ...

نمیدانم چرا اینگونه است؟

وقتی نگاه عاشق کسی به توست

می بینی اما

دلت بسته به مهر دیگری است

بی اعتنا میگذری

و عاشقانه به کسی می نگری

که دلش پیش تو نیست.

۳۶ نظر ۱۷ مهر ۹۳ ، ۲۳:۵۳
اهورا ...
 آدامس جویده شده ای راکه روی زمین می اندازید:
باعث مرگ پرندگان می شود!

آنهافکرمیکنند که تکه ای نان است ومی خورندوبه دهانشان می چسبدودیگرنمی توانند چیزی بخورندوبیاشامندوسبب مرگ تدریجی آن ها میشود.....

بیایید حداقل به پرندگان رحم کنیم ودرمرگشان سهیم نباشیم....


۲۸ نظر ۱۵ مهر ۹۳ ، ۰۰:۴۱
اهورا ...

موضوع انشاء: نان حلال، نان حرام! آقا تقى یک ماست‌بندى دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت میدهد تا آبى که در شیرها می‌ریزد و ماست مى بندد حلال باشد.... او میگوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روى زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد. همسایه ى ما کارمند یک شرکت است. او می‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد. می‌گوید: من ارباب رجوع را مجبور می‌کنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه می‌گیرم! مدیرمان یک غذاخورى دارد. همیشه حواسش است که غذاى خوبى به مردم بدهد. او می‌گوید: در غذاخورى ما از گوشت حیوانات پیر استفاده نمی‌شود و هر چه ذبح می‌کنیم کره الاغ است که گوشتش تُرد و تازه است و کبابش خوب در می‌آید. او حتماً چک می‌کند که کره الاغ‌ها سالم باشند و گر نه آن‌ها را ذبح نمی‌کند. می‌گوید: ارزش یک لقمه نان حلال از همه‌ى پول‌هاى دنیا بیشتر است!! آدم باید حلال و حروم نکند. می‌گوید: تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمی‌کند. پول حرام بی برکت است...


۲۹ نظر ۱۲ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۵
اهورا ...

کودکی به پدرش گفت:

دیروزسرچهارراه حاجی فیروزرادیدم بیچاره!چه اداهایی از خودش درمی آوردتا مردم به او پول بدهندولی پدر،من خیلی ازاوخوشم آمدنه به خاطراینکه ادادرمی آوردو 

می رقصید،به خاطراینکه چشم هایش خیلی شبیه توبود...

 از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند ...

۲۵ نظر ۱۰ مهر ۹۳ ، ۰۰:۵۷
اهورا ...

وقتی بچه بودم دعا میکردم که خدابه من دوچرخه بدهد

بعدفهمیدم که تخصص خدادردادن چیز های دیگریست

بخاطر همین یک دوچرخه دزدیدم

واز خدا تقاضاکردم که مراببخشد....

آل پاچینو


۳۱ نظر ۰۶ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۲
اهورا ...

یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه:

امروزمیخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی روکه تا حالابهتون دادمو

خوب یادگرفتین یا نه…!

بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه:

با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنید که این صندلی وجود نداره؟!

دانشجوها به هم نگاه کردن و همه شروع کردن به نوشتن روی برگه…

بعد از چند لحظه یکی از دانشجوها برگه شو داد و از کلاس خارج شد…

روزی که نمره ها اعلام شده بود، بالاترین نمره رو همون دانشجو گرفته بود

اون فقط رو برگه اش یه جمله نوشته بود:

کدوم صندلی ؟


۴۵ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۷
اهورا ...

اگر روزی فرزندی داشته باشم ...

بیشتر از هر اسباب بازی دیگری ...

برایش بادکنک می خرم ...!!!!

بازی با بادکنک خیلی چیزارو بهش یاد مــــیده ...

بهش یاد میده باید بزرگ باشه ...

اما سبک، تا بتونه بالا بره ...

بهش یاد میده چــیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه،

حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن ...

پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه ...

و مهم تر از همه :

بهش یاد میده وقتی چیزی رو دوست داره،

نبایه اون قدر بهش نزدیک بشه ...

و بهش فشار بیاره تا راه نفس کشیدنشو ببنده ...

چون ...

ممکنه برای همیشه از دستش بده ...

۴۸ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۰۰:۲۰
اهورا ...